جدول جو
جدول جو

معنی ادب خانه - جستجوی لغت در جدول جو

ادب خانه
دبستان، مکتب، مدرسه، مستراح
تصویری از ادب خانه
تصویر ادب خانه
فرهنگ فارسی عمید
ادب خانه
(اَ دَ نَ / نِ)
دبستان. مکتب، منهزم شدن در حرب. (مؤید الفضلاء)، پشت ریش گردیدن، چنانکه در ستور، خداوند ستور پشت ریش شدن. (تاج المصادر بیهقی)، در باد دبور درآمدن. (منتهی الارب). در باد دبور شدن. (تاج المصادر بیهقی)، بچهارشنبه سفر کردن. بسفر رفتن در روز چهارشنبه. (منتهی الارب)، پشت ریش کردن، چنانکه پالان. پشت ستور ریش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (زوزنی)، دوتا شدن گوش ناقه بسوی پشت. (منتهی الارب)، ریسمان چیزی چنان تابیدن که تابنده دست راست خود را بسوی بالا برد نه بسوی سینۀ خود، مردن. سپری شدن، پشت دادن دولت. (مؤید الفضلاء) (غیاث)،
{{اسم مصدر}} بدبختی. عسرت. عسر. نحوست. قضای بد. برگشت کار. داهیه. سیه بختی. سیه روزی. تیره بختی. صدمه. بیدولتی. وبال. مقابل اقبال. ممالۀ آن ادبیر است:
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک.
چون می گذرد کار چه آسان و چه سخت
این یک دم عاریت چه ادبار و چه بخت
چون جای دگر نهاد میباید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت.
(منسوب به عنصری).
امروز همی بینمتان بارگرفته
وز بار گران، جرم تن ادبار گرفته.
منوچهری.
چون ادبار آمد همه تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134). نعوذ باللّه چون ادبار آمد همه تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). بوعلی رااین ناخوش نیامد که آثار ادبار میدید. (تاریخ بیهقی ص 203). افنیت عمرک ادباراً و اقبالاً. (تاریخ بیهقی ص 238). نعوذ باللّه من الادبار. (تاریخ بیهقی ص 205). اما ممقوت شد (طغرل) هم نزدیک وی (مسعود) و هم نزدیک بیشتر از مردمان و ادبار در وی پیچید و گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 254).
اقبال نصیب دوستانت
ادبار نصیب دشمنان باد.
مسعودسعد.
می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه).
بدسگالان تو از هر شادئی کوتاهدست
مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز.
سوزنی.
قومی در هاویۀ کفران عصیان ولینعمت اسیر خذلان و ادبار ماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4). ادبار نقض عهد و شومی غدر و مکر او در او رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26). تقدیر آسمانی عصابۀ ادبار بروی او بازبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342). افعال ایشان عصابۀ ادبار بر چشم همه بست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). شمس المعالی در آن میان روی خود بمن کرد و گفت بدان خواجه بنویس که الحرب سجال کار محاربت همواره در میان ملوک متفاوت بود و بر اقبال و ادبار دولت اعتماد نیست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 53). به نیشابور بنشست و خود را بمیخ ادبار بزمین فروبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 118).
اندرآوردش بر قاضی کشان
کاین خر ادبار را بر خر نشان.
مولوی.
، (اصطلاح احکام نجوم) بودن کواکب است در بیوت زائل الوتد. ادبار، نزد منجمان عبارتست از بودن ستاره در زائل وتد، چنانکه بودن ستاره را در مائل وتد توسط نامند. چنانچه در کفایهالتعلیم ذکر شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)، ’و من اللیل فسبحه و ادبارالنجوم’. (قرآن 49/52) ، و پاره ای شب را پس تسبیح گو و پشت کردن ستاره، امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفت و عبداﷲعباس و جابر عبداﷲ انصاری و انس مالک که دو رکعت فجر است سنت نماز بامداد و از رسول صلی اﷲ علیه و آله وسلم روایت کردند که آن دو رکعت است و ثواب آن از همه دنیا بهتر است و در خبری دیگر: ’خیر مما طلعت الشمس’، بهتر است از هرچه آفتاب برو تابد. ضحاک و ابن زید گفتند فریضۀ نماز بامداد است و مراد از نجوم ستارگانست یعنی عقیب غروبها و عقیبها عقیب آنگه ناپیدا خواهد شد بروشنائی روز. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 158 و 167).
- ادبارالنجوم، سنت بامداد دو رکعت نماز است پس از نماز شام. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 142).
،
{{ریشه از عربی، صفت}} در تداول فارسی، دشنام گونه ایست:
بس کسا که نان خورد دلشاد او
مرگ او گردد بگیرد در گلو
پس تو ای ادبار رو هم نان مخور
تانیفتی همچو او در شور و شر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ادب خانه
دبستان، مکتب
تصویری از ادب خانه
تصویر ادب خانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب خانه
تصویر شب خانه
خانه ای که شب ها درویشان در آن به سر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرب خانه
تصویر طرب خانه
طرب سرای، جای شادی و طرب، محل عیش و عشرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزب خانه
تصویر عزب خانه
خانه ای که چند مرد مجرد برای خوش گذرانی در آن به سر می برند، روسپی خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتب خانه
تصویر کتب خانه
کتابخانه، محلی عمومی با کتاب های بسیار و مکانی برای مطالعه، کتاب فروشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیب خانه
تصویر غیب خانه
عالم غیب، در فلسفه جهان دیگر، مقابل عالم شهادت، عالم آخرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب خانه
تصویر تاب خانه
خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوانه، تاوخانه، برای مثال در چنین فصل تاب خانۀ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴ - ۶۱۱)
خانه ای که دیوارهای آن آیینه کاری شده باشد، جام خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب خانه
تصویر صاحب خانه
دارای خانه، مالک خانه
فرهنگ فارسی عمید
(ضَنَ / نِ)
ضرابخانه. میخکده. دارالضرب
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ / نِ)
خانه خدا. میزبان. دیار. ابوالمثوی. رب البیت:
در آن خانه که آن شب بود رختش
به صاحب خانه بخشیدند تختش.
نظامی.
- امثال:
اگر میهمان یکی باشد صاحب خانه گاو میکشد، یا میزبان گاو میکشد، با کثرت سائلان و خواهندگان به تمام واجبات رادی و جوانمردی عمل نتوان کرد. (امثال و حکم ص 229)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ / نِ)
خانه و مسکن زیر زمین. (ناظم الاطباء). خانه که در زیر زمین سازند تا هر کسی برآن واقف نباشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ خَ)
نام یکی از دهستانهای بخش درمیان، شهرستان بیرجند و محدود است از طرف شمال خاوری به دهستان مؤمن آباد از باختر به دهستان قیس آباداز شمال به دهستان گل فریز. جلگه ای و کوهستانی و معتدل و محصول غلات است، مردم آن از ایلات خوزستانند که در زمان نادرشاه به این محل کوچانده شده اند. شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان قالیبافی. این دهستان از 19 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده است و 10598 تن تقریبی نفوس دارد. قراء مهم آن دهکده سهل آباد و مختاران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ نَ / نِ)
جهان نیستی. عالم قبل از وجود، عالم بعد از وجود:
خلوت خود ساز عدم خانه را
بازگذار این ده ویرانه را.
نظامی.
هستی او تا به عدم خانه بود
نقش وجود از همه بیگانه بود.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَزَ نَ / نِ)
جایی که مردان مجرد گرد آیند و با زنان بطور مشروع یا نامشروع مباشرت کنند. (فرهنگ فارسی معین). خانه نهانی که جوانان زن ناکرده دارند عیش های نهانی را. خلوت خانه پسران مجرد. خانه بی اغیار عزبی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
با ثنای تو عقد بسته بهم
در عزب خانه عیسی مریم.
سنائی.
نفس نباتی ار به عزب خانه بازشد
عیبش مکن که مادر بستان سترون است.
انوری.
باد ازو ناردانه کرده جدا
چون عزب خانه های زنبور است.
؟ (از تاج المآثر).
برسم جوانان نوخاسته
عزب خانه و خلوت آراسته.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ نَ / نِ)
طرب سرای. طرب گاه. جایگاه شادی و طرب:
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه ازین کهگل کرد.
حافظ.
در زوایای طرب خانه جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ نَ / نِ)
ساکنان خانه. اهل بیت: پیش از آنکه با اهل خانه سخنی گوید اهل او به مصلحتی در گنجینه درآمد. (انیس الطالبین ص 147).
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ رِ نَ / نِ)
چادری که زنان در خانه بر سر کنند
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ نَ / نِ)
می خانه. میکده:
عقل اگر در میانه کشته شود
دیت از باده خانه بستانیم.
خاقانی (از آنندراج).
ما هم بباده همدم خاقانییم و بس
کو راه باده خانه که جویای باده ایم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ)
میان سر خیمه که از چرم کنند و دیرک خیمه در آن جای دهند و خیمه بدان برافرازند. کربه، چوب خانه که در آن سر ستون خانه در کنند. (منتهی الارب) ، انبار چوب. محل نهادن چوب (مخصوص به خیمه و جز آن) : و سراپرده و بنه و پایگاه و خزانه و چوب خانه... و بفرمود تا منجنیقها آتش زدند و چوب خانه سلطان و بازار لشکر و هر آلت که نقل نمی شایست کردن بسوختند. (راحه الصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدا خانه
تصویر صدا خانه
محلی که در آن صدا را ضبط و حفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
در بار پادشاهی سرای سلطنتی، دار الحکومه استانداری، جایی که آدمی در آن سکنی کند منزل، دولت دربخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خانه
تصویر آب خانه
مستراح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادب گاه
تصویر ادب گاه
جای ادب محل ادب
فرهنگ لغت هوشیار
مانپد خانه خدا کد خدا ابتگن دیور میزبان مالک خانه خانه خدا، میزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرب خانه
تصویر ضرب خانه
زراب خانه میخکده ضرابخانه دار الضرب
فرهنگ لغت هوشیار
جائی که مردان مجرد گرد آیند و با زنان بطور مشروع و یا نا مشروع مبادرت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتب خانه
تصویر کتب خانه
ماتیکانده کتابخانه: (از کتب خانه و علمنا ذوق علمی چشیده ام که مپرس) (مولوی)} بس که خرابات شد صومعه صوف پوش بس که کتب خانه گشت مصطبه درد خوار . {توضیح در غزلیات چاپ فروغی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدا خانه
تصویر گدا خانه
محلی که برای پذیرایی گدایان تهیه کنند دارالمساکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزب خانه
تصویر عزب خانه
((~. نِ))
خانه ای که چند مرد مجرد در آن زندگی می کنند، جایی که مردها با زن ها رابطه نامشروع برقرار می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب خانه
تصویر صاحب خانه
((~. نِ))
مالک خانه، میزبان
فرهنگ فارسی معین
طرب سرا، عشرتکده، عشرت خانه، طرب آباد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خانه خدا، مالک، موجر، میزبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صاحبخانه بودن: کامیابی که از دسترنج خودتان حاصل خواهد شد اگر با مفسد صحبت داشت، دلیل بر فساد کار او است. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب